دلنوشته: سه کام سنگین
نویسنده: مبیناشامی
دیشب رفیقمو دیدم:
+گفتم چرا اینقد داغون شدی
-لبخند زد
+گفتم یه رول بکشیم؟
-سرشو ت داد
+کام اولو که زدم رولو دادم بهش گفتم حالا بگو چت شد ؟
- سه کام سنگین کشید ، آروم زیره لب گفت بد شیکستم.
+گفتم رفیق ، تو اینجوری نبودی کی اینقدر داغونت کرده ؟
-یکى اومد تو زندگیم همه چیزم شد وقتى باهام بود دیدم رفته با عشقه قبلیش من و به خاطرش گذاشت کنار عکسشونو دیدم میخندیدن کنار هم
حتی اجازه نداد باهاش خداحافظی کنم. رفت
+چشام سرخ شد ، صدام لرزید گفتم مشتی واسش آرزو خوشبختی کن ، شاید قسمت هم نبودین.
- یه لبخند بهم زد ، گفت یه رول دیگه بچاق بکشیم
+ گفتم دختر ، تو مگه همون بچه مثبته نبودی که سرش تو کارو زندگیه خودش بود ، آخه باهات چیکار کردن؟!؟
- چشاش پر اشک شد گفت بودم ، دیگه نیستم ، فقط اینجوری میتونم کمتر بهش فکر کنم.
+ اشک از چشام آویزون شد یکم نگاش کردم بهش گفتم ، تو چقدر شبیه منی.
به خودم که اومدم دیدم جلو آینه واستادم ، دارم با خودم حرف میزنم
از مبیناشامی عزیز ممنونیم بابت نوشتن این دلنوشته ی زیبا.
باتشکر
تیم مدیریت برترین رمان ها
درباره این سایت