نام دلنوشته: وهم خیال تو
نویسنده: رضوانه فروزان مهر
پنجره را باز میکنمنگاهم قفل میشود در نگاهت . لبخند میزنم . لبخند میزنی . انگار هوای زمستانبا هر بخاری که از بین شکاف لبانت بیرون میزند . گرم تر میشود . به سرعت از پله ها پایین میپرم. یک صدایی در دلم فریاد میزند . دیگر تحمل ندارم . درب حیاط را باز میکنم . و جای خالی ات همراه با سوز سرد زمستان به رخم سیلی میزند . باز هم من و وهم خیال تو .
باتشکر از رضوانه ی عزیز بابت نوشتن این دلنوشته ی زیبا.
باتشکر
تیم مدیرت برترین رمان ها
درباره این سایت