دلنوشته: عطر تن تو

قلم: مبینا شامی

 

تو اتاقم نشستع بودم.

یهو یع عطر آشنا رو حس کردم!!

با خودم گفتم ینی اومدع؟!!

اطرافمو نگا کردم!!

ندیدمش

بلندشدم تموم اتاقارو گشتم

ولی

نبود

مامانم وختی دید گیجم از اشپزخونع اومد بیرون گف.

دنبال چی میگردی؟

رفتم تو فکر

واقعن دنبال چی میگشتم؟!!!

اون خودش گف دیگع دوسم ندارع

مگع میشع برگردع!!!

یهو بع خودم اومدم دیدم مامانم دارع صدام میزنع

گفتم جونم مامان

گف میگم داری دنبال چی میگردی؟

گفتم هیچی

رفتم تو اتاق.

بع سمت میزی کع عطرت اونجا بود

ارع همین عطر بود

ارع

همون عطر اشنا

کع هر روز تو اتاقم پخش میشد

و من مثلع دیوونع ها

با اینکع میدونستم عطرت تو اتاقمع ولی بازم

با فکر این کع برگشتی

دنبالت میگشتم

کاش

هیچ وخ اسم عطرتو نمیپرسیدم:)

 

از مبینا شامی عزیز بابت نوشتن این دلنوشته ی زیبا ممنون هستیم.

 

باتشکر

تیم مدیرت برترین رمان ها

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هارمونی باران Leftroom زندگی شاد ، ... Stacy برترین ها سولدوز صنعت آذربایجان